خاطره بازی درباره سید رسول حسینی در زادروزش با رفیق دیرینه اش/ربیع پور: هنوز وسط خنده‌هایم بغض‌می‌کنم

سریع چشمانش را می مالد، تلاشی بیهوده ای است. لرزش مردمک هایش نشان می دهد که قطرات اشک می خواهند سد چشم هایش را بشکنند. گونه هایش خیس می شود.   به گزارش مازند اسپرت؛ محمد ربیع پور را راضی می کنیم تا درباره سید رسول حسینی صحبت کند، همان قهرمانی که خیلی ها گمان […]

214224سریع چشمانش را می مالد، تلاشی بیهوده ای است. لرزش مردمک هایش نشان می دهد که قطرات اشک می خواهند سد چشم هایش را بشکنند. گونه هایش خیس می شود.

 

به گزارش مازند اسپرت؛ محمد ربیع پور را راضی می کنیم تا درباره سید رسول حسینی صحبت کند، همان قهرمانی که خیلی ها گمان می کنند که شهید شده اما به قول این داور سرشناس و بازنشسته بین المللی کشتی مازندران شهید ورزش است: سید رسول خیلی مظلوم بود و راحت رفت مثل همین خدابیامرز هادی نوروزی. خدا کند ۳۰ سال بعد هادی اینجور غریب نباشد. متاسفانه خیلی ها سید رسول را نمی شناسند، او یک اعجوبه بود که قبل اینکه حقش را از کشتی بستاد، فرشته شد و به سوی خدا رفت. حالم همیشه اینگونه است. از بچه هایی که همدوره مان هستند، خبر دارم، آنها هم حال و روزشان مثل من است و تعریفی ندارد. وقت شادی هایم یاد سید می افتم. یاد اینکه چقدر خوب بود و چه اندازه دلاور. انگار خدا حاضر نشد چنین فرشته ای بین زمینی ها بماند.
پهلوان ناکام سید رسول حسینی امروز ۵۸ ساله می شود. در روز تولدش با ربیع پور که رفیق درون و بیرون کشتی اش بودیم، حرف زدیم. کافی بود بگوییم که امروز زادروز آقا رسول است تا دوباره صورتش را پنهان کند. فقط یک جمله می گوید: کاشکی بودید و او را می دیدید.
  دومی در جوانان جهان در امریکا اولین عنوانش بود. سال ۱۹۷۹ در هندوستان نقره ای قاره کهن شد. طلای مسابقات قهرمانی آسیا در پاکستان و چهارم جهان در اسکوپیه یوگسلاوی سابق در سال ۱۹۸۱ که برابر با برنز الان بود، تمام دوران قهرمانی کوتاه پهلوانی بود که آنهایی که کشتی اش را دیده‌اند می گویند: عجیب بود، همیشه حی و حاضر. عاشق کشتی. بدون ترس و جوانمرد.
خیلی ها نمی دانند که سید رسول حسینی چگونه درگذشت. دوباره این وداع ناگهانی را مرور می کنیم. اوایل خرداد بود. سید رسول تازه تمرینات را آغاز کرد تا به اردوی تیم ملی برای مسابقات جهانی بپیوندد. بعد از تمرین کشتی برای اینکه کمی تفریح هم کند وارد زمین فوتبال شد. آن زمان زمین تنیسی خاکی  بود که گاهی در دو سویش دروازه هندبالی می گذاشتند و فوتبال بازی می کردند. آن زمین درست وسط اداره کل ورزش و جوانان کنونی است که پس از آن حادثه برای همیشه متروک شد و بعدها میدانی را در آن ساختند. سید رسول مهاجم ایستاده بود. وقتی که توپ در اختیار تیم مقابل بود، سید برای حفظ بدنش درون دروازه هندبال بارفیکس می رفت. اتفاق باورنکردنی روی داد. دروازه تاب نیاورد و سیر رسول تعادلش را از دست داد. او از پشت به زمین افتاد و تا دستانش را جلوی صورتش بگیرد میله آهنی سنگین دروازه به سرش اصابت کرد. این آخرین نبرد سید رسول بود. جانش را در زمین ورزش از دست داد اما به شکلی دلخراش، بهت آور و هنوز تلخ.
روحش شاد.
محمد ربیع پور که خودش داوری برجسته از مازندران بوده، ۱۰ نکته از خاطراتش با سید رسول حسینی را در روز ۵۸ سالگی اش بیان می کند. بخوانید تا این پهلوان پنهان را بیشتر بشناسید.
۱-روز فوت سید رسول من در مغازه دیگر دوست صمیمی اش حمید سادات زاده بودم. حمید قهرمان ارتش های جهان بود و من و سید و حمید همیشه با هم بودیم. یک نفر آمد و گفت که حسینی فوت کرد. من و حمید عادی بودیم چون گفتیم حتما یک حسینی نامی درگذشته که او را نمی‌شناسیم. دوباره گفت کشتی گیر معروف را می گویم. آن بنده خدا نمی دانست ما با سید رسول رفیق بودیم. یک آن تمام بدنم تیر کشید. من و حمید یکدیگر را نگاه کردیم. در چشمانش ترس را دیدم. یادم هست تا با ماشین حمید به بیمارستان بوعلی برسیم، مرتب می گفتیم رسول نیست، امکان ندارد رسول باشد. از دور جمعیت انبوهی را در جلوی بیمارستان دیدم. همان موقع دلم لرزید. باورم شد. از دور مهدی حبیب پور قهرمان نوجوانان آسیا را دیدم که گریه می کند. او موقع حادثه   سید رسول حضور داشت. چشمانم سیاه رفت. آن روزها خیلی بد بود. ساری سیاه پوشید. روزهای عجیبی بود. سید خیلی ها را با مرگش داغان کرد. آن موقع بود که فهمیم چقدر مردم سید را دوست دارند. عشق مردم را در مراسم‌های ترحیم می دیدم. درگذشت سید واقعا تا ماهها خنده و شادمانی را از لبان ورزشی ها گرفت. همان موقع داشتند سالن شهر را می ساختند که نامش را گذاشتند سالن سید رسول. برایم سخت است که جوانان از کنار سالن رد می شوند و نمی‌دانند که روزگاری همین سید همه امید شهر بود.
۲-سید رسول آدم معتقدی بود و به نمازش پایبند بود. هر اتفاقی می افتاد، وقتی اذان می گفتند وضو می گرفت و نماز می‌خواند.
آنوقت ها شاید دوستانش نماز نمی‌خواندند ولی رسول بدون اینکه کسی به او بگوید که نماز بخواند، بلند می شد. خیلی‌ها به خاطر همین خصوصیت سید نمازخوان شدند. واقعا الگو بود.
۳- سید رسول در رفت و آمدهایش حساس بود. هر جایی نمی رفت. می گفت که مردم مرا می شناسند و دوست ندارم که کاری کنم که ناراحت شوند. قبل از انقلاب برای سید رسول با آن موقعیتی که داشت، هر کاری ممکن بود اما چنان حرمت نگه می داشت که مردم به شدت دوستش می داشتند.
۴- عادت داشت که در بین درخت و گل و در دل طبیعت باشد. مثلا ناهارش را کنار پل تجن می خورد. رستورانی بود به اسم حسین شکری که خیلی صاحبش سید رسول را دوست داشت. غذای مورد علاقه سید هم شیشلیک بود. از خانه نشستن خوشش نمی آمد و عاشق طبیعت و گل و گیاه بود.
۵- فرم خاصی می‌دوید، جوری که اگر یک بار او را در حالت دویدن می دیدید، برای همیشه یادتان می ماند. دو تا انگشت شصتش هم از باقی انگشتانش وقتی دستش را مشت می کرد و می دوید جدا بود که هر کاری می کرد درست نمی شد! سر این ماجرا کلی با سید می خندیدیم.
۶-شاید حتی دوستان سید ندانند که او در امتحان دبیری ورزش قبول شد منتها خاطرم نیست که کارمند رسمی سازمان آن زمان آموزش و پرورش شده بود یا نه. خدا رحمتش کند، عمرش قد نداد که برود سرکار اما معلمی را خیلی دوست داشت.
۷- یک حالت خاصی موقع خوابیدن داشت و آن این بود که دستانش را کاملا از هم باز می کرد و به پشت می خوابید. اگر کسی نزدیکش می شد سریع از خواب، بیدار می شد. این موضوع هم باعث شده بود که با او بگوییم و بخندیم.
۸- از نظر فنی فوق العاده بود. وقتی حریف را در سگگ می نشست حتما امتیاز می گرفت. کیف می کردید که کشتی‌هایش را ببینید. وقتی می خواست مسابقه دهد سالن پر از تماشاگر می شد. خیلی کشتی هایش طرفدار داشت. در عمر کشتی اش خیلی کم باخت. یادم هست رقیبی از پاکستان داشت به اسم عبدالعظیم که بدن رسول به او نمی خورد و یک فینال آسیایی را هم به او بازنده شد.
۹- این اواخر مرتب می گفت خسته شده چون خیلی زحمت کشیده بود تا در کشور اول شود و به تیم ملی برسد. تمام مرارت‌هایش شبیه ورزشکاران حرفه ای الان بود. به موقع می خوابید و به وقت تمرین می کرد. نظمش حرف نداشت. کشتی گیران الان هم گاهی حرفه ای نیستند اما او همان زمان حرفه ای رفتار می کرد.
۱۰- انگار به او اطلاع داده بودند که جوانمرگ می شود. یادم هست سه بار به من گفت که خیلی زود می میرم. می گفتم این حرف را نزن اما گفت عمر طولانی ندارم. یک دوبنده دو روی ژاپنی به من هدیه داده بود که هنوز آن را دارم. خیلی ها خواستند تا آن را از من بگیرند. گفتم نه. آن تنها چیزی است که بویش می کنم تا سید رسول را به یاد بیاورم.