یادداشت وارده؛ «سرخ کنید راه را.. هین که نگار می رسد »

چند ساعتی بیشتر به آغاز نخستین بازی خانگی نساجی در فصل جدید باقی نمانده.. رضا صابری   چند ساعتی بیشتر به آغاز نخستین بازی خانگی نساجی در فصل جدید باقی نمانده.. و مردمی که برای حضور  ِدیگربار در ورزشگاه  ِپر از خاطره ی شهرمان ثانیه شماری می کردند ، لحظه لحظه به آرزوی خود نزدیک […]

چند ساعتی بیشتر به آغاز نخستین بازی خانگی نساجی در فصل جدید باقی نمانده..

رضا صابری
 

چند ساعتی بیشتر به آغاز نخستین بازی خانگی نساجی در فصل جدید باقی نمانده..

و مردمی که برای حضور  ِدیگربار در ورزشگاه  ِپر از خاطره ی شهرمان ثانیه شماری می کردند ، لحظه لحظه به آرزوی خود نزدیک و نزدیک تر می شوند.
شور و شوقی که در جای جای  ِسطح شهر از چشم های خسته ی رهگذران برق می افشاند.
آری.. چشم و چراغ  ِشهر در راه است.. مگر می شود در برابر  ِاین بهار ایستاد..!؟
آغاز  ِنساجی..آغاز  ِوطنی..آغاز  ِاین شهر است.. آغاز این مردم است.. بهار برای ما از حالا شروع خواهد شد.
شروع ِما، به طلوع  ِنساجی پیوند خورده.
پیوندی که پس از سال ها هر روز ناگسستنی تر از دیروز جلوه می کند..
عشقی که هر شب رویایی تر از شب قبل ما را به آغوش می کشد..
به راستی کدام منطق پاسخ گوی این تب و تاب است..!؟
کدام جوش و خروش است که پس از دهه ها تلاش  ِنافرجام ، فروکش نمی کند..!؟
آری.. اینجا قلب  ِنساجی ست..
شهر  ِکارگران  ِفصلی ، قصه ای با  بیست و یک فصل غصه ..
غصه ای با سال ها و سال ها و سال ها غیرت و شهامت..
کدام قائم شهری ای وجود دارد که از عظمت کارخانجات  ِنساجی بی خبر باشد!؟
کدام یک از ما جدا از نساجی بودیم که نداری ها و کم و کاستی های سال های ورشکستگی را نچشیده باشیم!؟
اما ..قدرت  ِعشق را چه کسی می تواند انکار کند..!؟
گویی ، غصه ها در برابر  ِقصه ی عشق  ِلایزال  ِنساجی یارای مقابله ندارند..
گویی این شهر با سرخ زنده است..
از سرخی ِصورت ِسیلی خورده ی کارگرانمان.. تا سرخ ِپرچم  ِنساجی در دستان  ِکودک  ِمعصوممان..تا سرخ ِرگ ِغیرت  ِجوانانمان.. که در جنگی نابرابر ، عدالت را فریاد می کشند..
تا سرخ ِخون ِعشقی که در راه  ِنساجی .. ریخت.
حال ، پس از گذشت  ِبیست و یک سال از آخرین شکست، ما باز هم روانه ی وطنی شده ایم..
ما باز هم چَشم به راه  ِبهار ایستاده ایم.. در پس این زمستان  ِطولانی.
ما که غریبانه ، سرو های سرخ  ِجنگلی هستیم که تنها پناه گاه  ِببر ها شده است..
حال ، نبض  ِیک شهر پر از امید شده است..
رنگ  ِیک شهر سرخ تر از خون شده است..
ِقلب  ِیک شهر عاشق تر از گذشته شده است..
عشق  ِیک شهر دوست داشتنی تر از همیشه شده است.
حال ، برای این عشق  ِفرا انسانی مان..سرخ بپوشید ..
برای جنگ  ِپول در برابر  ِعشق.. سرخ بپوشید..
برای انتقام از بیست و یک سال شکست.. سرخ بپوشید..
برای ایستادن در کنار  ِنساجی  ِبزرگ ..سرخ بپوشید..
برای عاشق  بودن..معشوق شدن.. به دریای عشق پیوستن.. برای سرخ .. سرخ بپوشید.
سرخ بپوشید که ما پیروزیم..
که ما سال هاست پیروزیم و جشن میگیریم.. 
که با سرخ پوشیدن جشن می گیریم..
که با سرخ ماندن جشن می گیریم.
سرخ بپوشید که ما هرگز امیدمان ناامید نمی شود..
که سرچشمه ی امیدمان جوی خون  ِجاری  ِدر رگ های این شهر است.. نمی میرد..
ای عاشقان.. نساجی دلان ! 
سرخ بپوشید.. که ما با سرخ زنده ایم.

منبع:نساجي اسپرت