از خونِ دامن‌گیر «چه»، تا دامنِ عروس «مسی»

یادداشت زیر به قلم سیدعبدالجواد موسوی اشاره‌ای دارد به مراسم ازدواج لیونل مسی در شهر روساریو، شهری که زادگاه ارنستو چه‌گوارا انقلابی مشهور آرژانتینی است اما حالا بیشتر به دلیل مراسم باشکوه ازدواج لیونل مسی، نقل محافل شده است.

به گزارش مازند اسپرت (مازند ورزش)،مراسم عروسی را هیچ‌وقت نفهمیدم. یعنی اصلاً نمی‌فهمم این‌همه بزن و بکوب و ریخت و پاش و دردسر‌ برای اینکه دو نفر با هم بروند سر خانه و زندگی‌شان، یعنی چه؟ همان‌طور که‌ هر چه به من توضیح می‌دهند چرا طلا گران‌قیمت است، متوجه نمی‌شوم. وقتی قرار است همه‌چیز نیست و نابود شود و آدمیزاد در بهترین شرایط، صدسال عمر کند، سخن‌گفتن از چیزی که ماندگار است و نابود نمی‌شود چه معنی می‌دهد؟ علاوه بر این با سازمان ملل هم مشکل جدّی دارم. در جهانی که هرکسی زورش بیشتر است، رسماً هر غلطی که دلش خواست انجام می‌دهد، سازمان ملل دیگر چه‌جور مسخره‌بازی‌ای‌ست؟ البته قطعاً حق با آنهایی است که به این‌جور چیزها اهمیت می‌دهند؛ اما… بگذارید داستان را از یک جای دیگر شروع کنم. اول‌صبحی، دوست نازنینی در تلگرام یادداشت کوتاهی از خودش را برایم فرستاد که خواندنی بود. مختصر و مفیدش اینکه: «مسی در شهری زاده شده که در و دیوارش در زمان کودکی او پر بوده از تصاویر چه‌گوارا، ولی حالا جای آن تصاویر را مسی گرفته». خبر عروسی پرهزینه مسی هم دارد جای اخبار مربوط به آن زیبای شورشی را می‌گیرد، و حرف آخر هم اینکه: «سرمایه‌داری دارد آخرین نشانه‌های آرمان‌گرایی را از بین می‌برد». تهِ دلم گفتم ارسال این مطلب نمی‌تواند اتفاقی باشد. درست هم حدس زده بودم؛ وقتی گفتم: چرا این یادداشت را برای من فرستادی؟ گفت: فکر کردم در اطراف من آخرین نفری باشی که هنوز «چه» را دوست داری. بی‌ربط هم نمی‌گفت. بر دیوار خانه ما تنها تصویری که وجود دارد، عکسی از چه‌گوارا است؛ با سیگار برگی بر لب و چشمانی که از آن آتش می‌بارد و شعری که کنار آن تصویر است:

تو

بی‌رحمانه می‌میری

و پیکرت

در انبوهی از زباله‌های یک میهمانی شبانه

گم می‌شود.

خونت اما

از خاطره خیابان

نخواهد رفت.

عکسی از آن تابلو را برای دوستم فرستادم. نوشت: انگاری این شعر را برای همین واقعه نوشته‌ای. یعنی برای جایگزین‌شدن تصویر «مسی» به جای «چه». یک لحظه حالم بد شد. این که واقعاً سرمایه‌داری این‌قدر زورش زیاد است که می‌تواند آخرین نشانه‌های آرمان‌گرایی را مدفون کند و به جایش خبر عروسی پرهزینه یک ستاره فوتبال را جایگزین کند، برای کسی که دغدغه عدالت، در خواب هم دست از سرش برنمی‌دارد، کابوس وحشتناکی است؛ اما شاید دردناک‌تر آن باشد که در خانه ات تنها تصویری که بر سینه دیوار آویزان است، تصویر مردی است که در ۳۹سالگی در دِه‌کوره‌های بولیوی در جستجوی عدالت، سرب داغ سینه‌اش را شکافت و حالا تو مجبوری در محلّ کارت نگران چگونگی پوشش اخبار مربوط به جوانی باشی که عروسی‌اش زبانزد جهانیان شده است. از این تلخ‌تر، طعنه‌های اطرافیان است: بهتر! خبرِ عروسی بشه خبرِ دنیا، بهتر از اینه که خبر کشت و کشتار. بذار مردمِ دنیا خوش باشن، بسه دیگه….

چه می‌توان گفت؟ مرثیه‌نویسی برای تاریخی که سپری شده است و لعن و نفرین جهان بی‌رحمی که حتی جا را برای تصویر چه‌گوارا تنگ می‌کند، چه دردی را از ما دوا خواهد کرد؟ این‌قدر عاقل شده‌ام که بفهمم روش و منش چریکی، دردی از دنیای ملتهب ما را درمان نخواهد کرد، اما فراموش‌کردن آرمان‌های بزرگ و در عوض سرگرم‌شدن به اخبار دنیای سلبریتی‌ها، با جان و جهان ما چه خواهد کرد؟ تصویر چه‌گوارا نه از دل بستگی به اندیشه‌های چپ می‌آید و نه از احساسات رمانتیک و نوستالژی‌بازی؛ فقط یک تذکر است به خودم تا بدانم در این جهان پرآشوب، کسانی زیسته‌اند که علاوه بر اندیشیدن به خود، دغدغه‌های بزرگ‌تری داشتند و برای تحقق آرمان‌هایشان، به شعار اکتفا نکردند و در اثبات دعاوی خود، جانشان را به حراج گذاشتند. اما مسی قرار است کجای زندگیِ یک آرمان‌باخته قرار بگیرد؟ اگر بگویم هیچ‌کجا، دروغ گفته‌ام. امروز، من و همکارانم بخشی از دغدغه‌هایمان این است که چگونه فوتبال این مملکت می‌تواند حرفه‌ای شود؛ چرا که معتقدیم فوتبال ما با این وضعیتی که دارد، نه به رونق اقتصادی منجر خواهد شد، نه نشاط اجتماعی را به ارمغان خواهد آورد و نه می‌تواند در آینده به فرداهای روشن‌تری دست یابد. چقدر استعداد فوق‌العاده در همین سال‌های اخیر به دلیل نبود فضای حرفه‌ای به خاکستر بدل شد و به انبوه گم‌نامان تاریخ پیوست؟ چه مقدار از بیت‌المال در راه حرفه‌ای‌شدن و به‌روزشدن فوتبال هَبا و هدر شد و هیچ‌کس هم پاسخ‌گو نبود؟ اگر امروزه کسی بتواند از این همه استعدادی که بام تا شام سودای مسی‌شدن و رونالدو شدن در سر دارد، درست بهره بگیرد و از حیف و میل‌شدن این‌همه هزینه جلوگیری کند و فوتبال را بهانه‌ای کند برای ستایش زیبایی و آزادی، کم کاری صورت داده؟ دیر زمانی است که پی برده‌ایم انسانی که آرمان‌گرایان بزرگی هم‌چون «چه» در پی آن بودند، متولد نخواهد شد:

آدمی در عالم خاکی نمی‌آید به دست

عالمی از نو بباید ساخت وَز نو آدمی

اما تسلیم‌شدنِ محض در برابر «سیاره رنج» نیز دونِ شأن و منزلت آدمی است. عروسیِ مسی اگرچه عروسی قرن نام گرفته است و ریخت و پاش‌هایش زبانزد خاص و عام شده، اما این اتفاق در زادگاه مردی افتاده که معتقد بود: «مبارزه تا ابد، یا مرگ یا پیروزی». و هم او گفته است: «شادبودن، تنها انتقامی است که می‌توان از زندگی گرفت». ما این‌قدر عاقل شده‌ایم که بفهمیم مبارزه فقط و فقط در یک صورت و شکل خاص محدود و منحصر نمی‌شود. همه زندگی مبارزه است. گاه شادبودن در روزگاری که زمره عبوسِ زُهد بی‌پروای خدا و خلق، حکم به تکفیر و ارتداد و زندقه می‌دهند و به تعبیر سعدی: نظر حرام نمودند و خون خلق حلال، مؤثرترین شکل مبارزه است. شریف‌بودن و شریف‌ماندن آن‌هم در زمانه‌ای که بیش از هر زمان دیگری به دروغ و ریا آلوده است، دشوارترین مبارزه‌هاست. پاک‌بودن و پاک‌ماندن، آن‌هم در زمین و زمانه‌ای که به تعبیر شاملو: «خوش‌تراش‌ترین تن‌ها را به سیمی توان خرید»، به مراتب دشوارتر از جنگیدن در سلسله کوه‌های سیرا ماسترا و دردناک‌تر از گرسنگی‌کشیدن در کوره‌راه‌های پرت و دورافتاده بولیوی است. تو بگو جبر روزگار ما را به فوتبال‌نویسی درغلطانده، تو بگو غم نان ما را از شعر و ترانه و سیاست به مستطیل سبز کشانده، اما نگو: عروسی مسی در زادگاه آن جان شیفته، پایانی بود بر آخرین نشانه‌های آرمان‌گرایی. تا در دلی شور عدالت می‌طپد، و تا در سری هوای عدالت می‌وزد، انسان زنده است. ما رؤیاهایمان را از دست نمی‌دهیم!

/فرهنگستان