یادداشت هاي ویژه : در فقدان هادی نوروزی ( روحت شاد گل پسر )
میدویدم، کاشته میزدم، نمیخواستم وا بدهم، ۳ گل به پرسپولیس قائمشهر زدم، میدویدم، گل میزدم، تکنیکی بودم، در بابل یک تنه حریفِ چند نفر بودم، میدویدم، میخواستم بروم کپورچال، کاشته میزدم، ۳۰ ساله بودم و کاپیتان پرسپولیس، قلبِ پرسپولیس؛ هادی نوروزی بودم.» به گزارش مازند اسپرت ،یکی از روزهای زمستان سال ۱۳۸۷. زمین تمرین پرسپولیس […]
میدویدم، کاشته میزدم، نمیخواستم وا بدهم، ۳ گل به پرسپولیس قائمشهر زدم، میدویدم، گل میزدم، تکنیکی بودم، در بابل یک تنه حریفِ چند نفر بودم، میدویدم، میخواستم بروم کپورچال، کاشته میزدم، ۳۰ ساله بودم و کاپیتان پرسپولیس، قلبِ پرسپولیس؛ هادی نوروزی بودم.»
به گزارش مازند اسپرت ،یکی از روزهای زمستان سال ۱۳۸۷. زمین تمرین پرسپولیس در اکباتان. زمین پُر است از بازیکنان بزرگ. علی کریمی دارد نرم میدود کنار زمین، پتروویچ با توپ حرکت میکند و نیکبخت و کریم باقری با سر به هم پاس میدهند. قرار این است که توپ نیفتد روی زمین. مربی پرسپولیس میگوید: «بله، ما خودمان هم میدانیم مشکل اصلی تیم کجاست. این بازیکنهای اسم-دار، آن جلو دفاع نمیکنند و برای همین حریف به راحتی خودش را میرساند پشت خط میانی ما.» یک هافبک جوان کنار زمین هست که با سرِ پایین دارد میدود. همین، یک فعل ساده: میدود، میدود، میدود. هادی نوروزی است. یک جوان ۲۳ ساله بابلی که در تیم داماش ایرانیان در لیگ دسته اول ۱۰ تا گل زده تا دوباره پرسپولیسیها با او تماس بگیرند: «برگرد به خانهات، به پرسپولیس.» همشهریاناش میگویند در نوجوانی در هر بازی، یک تنه همه را حریف بوده، اما همین همشهریان ستایشگرِ نوروزی، یک لقب ویژه به او داده بودند؛ کلمهیی که در فرهنگ مازندرانیها، به مفهوم «موذی» است. هادی نوروزی بسیار مستعد بوده و بسیار ساکت. همین بوده که دور و بریهای نوروزی که شاهد پیشرفت سریع او بودند، میگفتند او یک آدم موذی است. اینجا اما پرسپولیس است. اینجا زمینهای خاکی بابل و قائمشهر نیست. هادی نوروزی اینجا یک جوان ناشناخته است که کنار دوستاش حمیدرضا علیعسگر، شانه به شانهی هم میدوند. و البته هر دو شانس فیکس شدن در حضور بزرگان را دارند. «خب برای به تعادل رساندن تیم در دفاع و حمله در خط میانی، این پسر میتواند بیاید توی ترکیب… که شوک نخوره تیم توی دفاع.» مربی پرسپولیس میگوید: «آره، اصلا ضرورت دارد که بیاید توی ترکیب، اما نگرانی دارد آدم توی اینجور تیم ها.» چه جور نگرانیای؟ «این بازیکن را من خودم اوردم پرسپولیس. بازیهاش را توی لیگ یک دیدم و فهمیدم که میتواند به پرسپولیس کمک کند، اما حالا اگر بیارماش توی ترکیب اصلی، یک سری آدم میگویند یا مینویسند که دارم منافع برای خودم ایجاد میکنم.»
هتتریک در قائمشهر
باقری و نیکبخت هنوز توپ را با سر به هم پاس میدهند و تماشاگران از تکنیک این دو ستاره به وجد آمدهاند. نورزوی و علیعسگر اما با سرِ پایین همچنان دورِ زمین میدوند. شاید نوروزی در این لحظات برای تقویت ارادهاش، یاد آن روزِ تابستانی ۱۳۷۹ در قائمشهر افتاده؛ روزی که از خانهشان در روستای کپورچال، همراه چند تا از بچهمحلهاش میروند به زمین پرسپولیس قائمشهر. بچههای کپورچال ۴ گل از پرسپولیس قائمشهر میخورند اما سه گل هم میزنند. هر سه گل را هادی نوروزی میزند. مهردادی اولادی که قرار است سه سال دیگر در لیگ برتر برای پرسپولیس تهران گل بزند و برود توی آغوش علی پروین، در این بازی پیراهن پرسپولیس قائمشهر را به تن داشته و دو گل به تیم هادی نوروزی زده است. فقط اولادی نیست که تحت تاثیر بازی نوروزی قرار گرفته. رامشگر مربی پرسپولیس قائمشهر هم نام نوروزی را به خاطر میسپارد و پس از بازی به او میگوید: «باید خودت را برای کارهای بزرگتر آماده کنی. بیا به تیمِ ما.» فوتبال از همین روز برای پسرِ کشتیگیرِ کپورچالی جدی میشود؛ از روزی که تصمیم میگیرد به پرسپولیس قائمشهر برود.
کاپیتان میشود
پاییز ۱۳۹۴ فرا رسیده است. ۷ سال از آن روزها، روزهایی که نوروزی کنار نیکبخت و کریمی و کریم باقری تمرین میکرده، گذشته است. هادی نوروزی دیگر یک جوانِ دونده میان مهرههای بزرگ نیست؛ خودش کاپیتان پرسپولیس است؛ کاپیتان مثل قلب تیم است. نوروزی کاپیتانی است که اهل مصاحبه و خودنمایی نیست. بازیاش را میکند و گاهی هم خوب بازی نمیکند. انتقاد اصلی که بهش میشود، این است که چرا وقتی نیمه دوم شروع میشود، اینقدر افت میکنی؟ چرا زیاد نمیدوی؟ چرا میگذاری بازیکنان حریف بیایند پشت خط میانی پرسپولیس؟ چرا زیاد نمیدوی هادی؟ هادی نوروزی زیاد نمیدود، اما یک دلیلاش شاید این است که حالا خودش یکی از مهرههای تکنیکی تیم است که سرویس-گیرنده شده است. نوروزی بازوبند کاپیتانی پرسپولیس را به بازو میبندد، کرنرها را میزند، پشت ضربات کاشته میایستد و گاهی از پشت محوطه جریمه شوتهایی میزند که گلر باید تمام تلاشاش را بکند تا توپ نرود توی دروازه. هادی نوروزی حالا خودش بازیکنی است که وسط زمین تمرین وقتی راه میرود و با توپ کار میکند، چند تا جوان در حال سخت دویدن، نگاهاش میکنند. و در ذهنشان: «باید آنقدر خوب بدویم که بتوانیم به جایگاه هادی نوروزی برسیم. یعنی میشه ما هم یه روز به بازوبند کاپیتانی پرسپولیس برسیم؟» نوروزی از آن هافبک-مهاجمها نیست که با لمس توپ به یاد ماندنیاش در تاریخ بماند. او خداداد عزیزی یا مهدویکیا نیست، اما بازیکنان جوانی که به تمرین پرسپولیس میآیند، میتوانند از نظر رفتاری، نوروزی را به خاطر بسپارند؛ کاپیتانی که در چند سال حضور در پرسپولیس، هیچ مشکل حاشیهیی برای تیماش ایجاد نکرده است.
وداع با مهمترین چیز بیاهمیت زندگی
چهارشنبه است. ۸ مهر ماه ۱۳۹۴. نوروزی به زمین تمرین میرود، اما در کشالهی پای خود احساس درد دارد. مینشیند کنار محمود خوردبین سرپرست تیم و چند دقیقه با او صحبت میکند. به خانه میرود. چند نفر مهماناش هستند. با هم گپ میزنند. دقایقی از بازی مالمو-رئال را تماشا میکنند. هادی درباره پرسپولیس و دردِ پایش حرف میزند. شاید همسر هادی راضی نباشد که «باز هم فوتبال؟ شب توی خونه هم فوتبال؟» اما فوتبال مگر مهمترین چیزِ بیاهمیتِ زندگی نیست؟ کاپیتان پرسپولیس نمیتواند و نباید از این مهمترین چیز بیاهمیت زندگی فاصله بگیرد، حتا در خانه. هادی دربارهی فوتبال با مهماناناش حرف میزند و بعد با پدرش در کپورچال تماس میگیرد: «بابا دلام برایتان تنگ شده. به زودی همدیگر را میبینیم.» کاپیتان پرسپولیس باید بخوابد. نباید بدناش از فرم خارج شود. نباید اتفاقی که پس از تعطیلات ماه گذشته برای پرسپولیس افتاد، دوباره رخ بدهد. نوروزی نمیخواهد مثل بازی جلوی سایپا، صدای تماشاگران سکوی تیفوسیها را بشنود که دارند داد میزنند «هادی جونِ هر کی دوست داری بدو. تو کاپیتان تیم هستی مردِ حسابی. وا نده.» چشمهای نوروزی سنگین شده است. در ذهنِ هادی نوروزی: «اره، نباید وا بدم. من کاپیتان پرسپولیسام.» و حالا میان کلمات فاصله میافتد و تصاویری که میایند و میروند و به آدم میفهمانند که دارد به خواب میرود: «وا….نمیدم….آمادهامبچهها…میبریمشون…پاس…بدهمهدی….توپ….توپروبده…من…میزنم…کاشته رو….توپ…من…عاشق…کاشته زدنام….میزنم…من.» ناگهان قلبِ هادی نوروزی میایستد. و حالا همهی فعلها، فعل گذشته میشوند: میدویدم، کاشته میزدم، نمیخواستم وا بدهم، ۳ گل به پرسپولیس قائمشهر زدم، میدویدم، گل میزدم، تکنیکی بودم، در بابل یک تنه حریفِ چند نفر بودم، میدویدم، میخواستم بروم کپورچال، کاشته میزدم، ۳۰ ساله بودم و کاپیتان پرسپولیس، قلبِ پرسپولیس؛ هادی نوروزی بودم.
ای کاش نمیخوابیدی هادی!
سر به زیر بود. کسی یادش نمیآید هادی نوروزی کسی را رنجانده باشد یا بد کسی را گفته باشد. او کارش را میکرد، به قول مصطفی قنبرپور در زمین کارگری میکرد.
اصطلاح در زمین کارگری کردن دل گنده میخواهد. با اینکه مهاجم باشی اما در عین حال همهجای زمین باشی، وقتی توپی لو میرود برگردی، جای خالی یکی را پر کنی، وقت کرنر و ضربه ایستگاهی حریف عقب بیایی، توپ که از نیمه گذشت وارد محوطه جریمه شوی و با تمام وجود و دل و جان دفاع کنی، هدفت بیشتر این باشد پاس گل بدهی.
هادی نوروزی یک بازیکن ازخودگذشته بود. علیه کسی هم مصاحبه نمیکرد. حتی آن زمان که سکوها هم علیه او شعار می دادند و بازوبند کاپیتانی پرسپولیس را برای او گشاد می دانستند هم سکوت کرد و به آن صورت چیزی نگفت. وقتی مدیرعامل نفت تهران میگوید باشگاه نفت به وی بدهکار بوده اما او یکبار هم حرفی نزد و مصاحبهای نکرد دل آدم بیشتر آتش می گیرد. آن وقت تازه دیروز مدیرعامل نفت تهران میگفت که میخواهد طلب نوروزی را به خانوادهاش بدهد. این داستان فوتبال ایران است. فوتبالی که پر از رازهای عجیب و سربهمهر است.
ای کاش هادی نوروزی را از دست نمیدادیم. او بهواقع یک کاپیتان بود؛ کاپیتانی متواضع که خیلی از اهالی محلش هم در شهرک غرب تهران نمیدانستند که کاپیتان پرسپولیس در محلشان خانه دارد و آنجا زندگی میکند و تازه این دو سهروزه فهمیدهاند که هادی نوروزی در آن محل ساکن بوده است.
ای کاش چهارشنبهشب نمیخوابید، ای کاش که نمیگذاشتند بخوابد، ای کاش حداقل در بیداری سکته میکرد، آنوقت حتما همسرش به دادش میرسید، آنوقت شاید زودتر به بیمارستان میرسید و احیا میشد. آنوقت شاید دیگر شاهد این داغ نبودیم.
مرگ در خواب، علاوه بر اینکه یک مرگ پررمز و راز است، راحتترین نوع مرگ هم هست و نوروزی خیلی راحت رفت و فوتبال ایران را تنها گذاشت. ای کاش هادی نوروزی نمیخوابید.ای کاش…
حالا که نوروزی رفته است ای کاش همه رعایت کنیم، به شایعات دامن نزنیم. ای کاش در شبکههای اجتماعی شایعات بیاساس را منتشر نکنیم. فضای مجازی این روزها پر از شایعات مختلف است؛ شایعاتی که از پایه دروغ هستند اما در شبکه های اجتماعی باورپذیر می شوند. شایعاتی که آبروی اجتماعی و ورزشی افراد را نشانه گرفتهاند.
باور کنید این شایعات از سلفیگرفتن با تابوت هادی نوروزی و همبازیهایش در آن شرایط بدتر است…
یادداشت ویژه امیر حاج رضایی برای هادی نوروزی/ استحاله به سنگ و به خاک…
امیر حاج رضایی کارشناس فوتبال یادداشتی احساسی برای هادی نوروزی نوشته که در روزنامه هفت صبح امروز منتشر شده است.
این یادداشت را بخوانید:
اگر/ دوست منی/ کمکم کن/ تا از پیش ات بروم/ اگر یار منی/ کمکم کن/ تا از تو شفا یابم/ اگر/ می دانستم که عشق خطر دارد/ دل نمی دادم/ اگر می دانستم که دریا عمیق است/ دل نمی زدم/ و اگر پایان را می دانستم/ آغاز نمی کردم/ دلتنگ شده ام/ به من بیاموز/ که ریشه عشقت را/ از ته بزنم/ به من بیاموز/ که اشک/ چطور جان می دهد/ در خانه چشم؟/ به من بیاموز که قلب چگونه میمیرد/ و دل تنگی/ خود را می کشد ( شعر از نزار قبانی)
ساعت ۸ صبح است. تلفن همراه با صدای همیشگی پیامی می فرستد، بر صفحه تلویزیون خیره می شوم و درمانده نگاه می کنم، باورکردنی نیست، هادی رفته است از خوابی به خواب دگر و این دومی چقدر هولناک و تکان دهنده است، در آینه خود را می نگرم، انگار پیرتر شده ام.
در نگاه من، خدا حقیقت و عشق است، خدا اخلاق و درستکاری است، خدا سرچشمه نور و زندگی است و با این حال برتر از همه اینهاست، خدا وجدان است، این گفته های گاندی را با خودم تکرار می کنم و به خدا پناه می برم و از او برای هادی آرامش و برای خانواده اش صبر طلب می کنم.
اما هادی عزیز سفرت جگرسوز بود، باشد که مرگ دردناک تو پرتویی از حقیقت را در فوتبال ما جلوه گر سازد، باشد که مرگ تکان دهنده تو ودیعه خداوندی یعنی وجدان را در همه ما بیدار کند.
به وضوح احساس می کنم در توصیف این مرگ ناتوانم. به نوشته ای از “هرمان هسه” می رسم که درهم آمیختگی انسان و خاک را رقم می زند. برای لحظه ای عمیق تر از همه زمان، گذرا بودن پیکره ام را احساس می کنم و در می یابم که به سوی استحاله کشیده می شوم، استحاله به سنگ، به خاک، به بوته تمشک، به ریشه درخت. عطش من به نمادهای گذر چنگ زده است، به خاک و آب پژمرده. فردا، پس فردا، به زودی زود من به تو بدل خواهم شد، من برگ هستم، من خاکم، من خاکم.
پرسپولیس منهای ۲۴
همین یکی را کم داشتند! ۴ شکست و ۷ امتیاز از ۷ بازی و ایستادن در رده یازدهم جدول برای سرخهایی که در آخرین بازیشان در لیگ، به ضرب و زور پنالتی بنگستون هندوراسی از پس تونی و تراکتوریها برآمدند آنقدر دردناک نبود که صبح پنجشنبه هفته گذشته وقتی چشمهایشان را باز میکنند با خبر مرگ ناگهانی کاپیتان ۳۰ ساله و بابلیشان روبهرو شوند.
مرگ در ۳۰ سالگی؟! خیلی سخت است. باور جوانمرگشدن کاپیتانی که بدون هیچ سابقه بیماری قلبی و عروقی شب را بدون دیدن آفتاب صبح سر کند! خیلی سخت تر است.
سرخهایی که در شوک رفتن نوروزی هستند بیش از بغض و غم و اندوه ناباورانه از همدیگر چرایی مرگ عجیب و غریب و البته ناگهانی هادی را میپرسند. کسی که در تمرین عصر چهارشنبه تیمش کلی تمرین گلزنی کرد، به عمق زد و در اندیشه نفوذ از لایههای احتمالی دفاع حریف برای هفته هشتم بود اما سرنوشت برای مهاجم مازنی و سابقا کشتیگیر قرمزها انگار خواب دیگری دیده بود.
عصر چهارشنبه هفته گذشته آخرین باری بود که روح و جسم هوشیار اما متلاطم نوروزی توانست رنگ چمن درفشیفر را قبل از صبح جمعه و دست به دست شدن جنازهاش در ورزشگاه آزادی ببیند. تدارکات پرسپولیس میگوید: «وقتی تمرین تمام شد خیلی عادی و مثل همه به رختکن رفت و دوش گرفت و راه خروجی درفشیفر را در پیش گرفت. هادی هیچ علائمی از سرگیجه یا حالت بد جسمی نداشت و برایم باورنکردنی است که شب بخوابد و هنوز به صبح نرسیده خبر فوتش را به برانکو و تیم بدهند.»
همهچیز در عرض چند ساعت اتفاق افتاد. هادی نوروزی را ساعت ۴ بامداد پنجشنبه به دلیل عارضه قلبی به بیمارستان آتیه منتقل میکنند اما تلاش پزشکان راه به جایی نمیبرد و یکی دو ساعت بعد پای همبازیان مشکیپوش جدید و قدیم نوروزی و تعداد زیادی هوادار بغضکرده به جلوی ساختمان بیمارستان باز میشود.
اتفاقی که ۳۱ اردیبهشت ۹۰ با حضور جمعیت بهتزده زیادی که جلوی بیمارستان کسری تجمع کرده بودند و مرگ ناصر حجازی برایشان باورکردنی نبود، تکرار شد. همین اتفاق چند سال قبل از مرگ ناصر حجازی برای فریبرز مرادی و مرگ ناگهانیاش در منزل افتاد و جامعه فوتبال را بهشدت متاثر کرد. تاثر به خاطر مرگهای ناگهانی؛ مرگ دلخراش سیروس قایقران و راستینش در فروردین ۷۷ هم از همین جنس بود. ناگهانی و ناباورانه، مرگ مسعود استیلی همینطور، شاید هم شبیه مرگ ناگهانی مجید سبزی در سال ۸۴.
زمانه عوض شده، حالا دوران مرگهای ناشی از سکته و سرطان است و هر لحظه باید به انتظار خبر هولناکی از مرگ عزیزی باشی که شاید تا همین دیروز کنارش بودی و حالا… . هادی نوروزی شب را با همسر و دو فرزند خردسالش در خانه بود و سه و نیم صبح فردایش که رسید، جسم نیمه جان یا بهتر بگوییم بی جانش روی تخت بیمارستان بود و…
نمیدانیم، شاید حسرت هادی سرخها، خداحافظی با بازوبند کاپیتانی پرسپولیس آن هم در ورزشگاه آزادی و مقابل یک تیم اسم و رسمدار بود تا برخلاف مربی وطنی تیمش که چند سال پیش الوداعش را در قطر و مقابل برزیلیها با بوسیدن ۴چهارگوشه زمین خواند، مثل محمدپنجعلی و فرشاد پیوس خداحافظی آبرومندی از فوتبال داشته باشد اما دست روزگار نگذاشت هادی سرخها به آرزویش برسد. همان اختاپوسی که ۱۰ سال پیش گریبان مارک ویوین فوی کامرونیها را در جام ملتهای آفریقا گرفت اما فرق هادی با کاپیتان کامرونیها در این بود که اولی شب خوابید و رنگ صبح را ندید و دومی همان وسط زمین چمن ناگهان نقش بر زمین شد تا تصویر چگونه مردنش برای همیشه در ذهنها بماند.
حالا قرمزها هستند و هفته هشتم لیگی که باید بدون کاپیتانشان آغاز کنند. فصلی بهشدت ناامیدکننده و تاثربرانگیز برای تیمی که کاپیتانش همین یکی دو روز پیش از فرشته مرگ کارت قرمز گرفت! برانکو ایوانکویچ که در بیم و امید نتیجه بازی هفته هشتم تیمش بود حالا باید فکری هم برای بحران روحی و شوک عجیبی که به تیمش وارد شده کند. تیمی که قرار است تا پایان فصل با لباس مشکی به میدان برود و ناگفته پیداست که با رفتن ناباورانه نوروزی و خالی شدن لیست سرخها از یک مهاجم، طاهری و هیاتمدیره باید به فکر جذب یک مهاجم دیگر برای تیمشان باشند.
طرح نوشت/ خداحافظ کاپیتان آرام و دوست داشتنی
-با درگذشت ناگهانی هادی نوروزی، بسیاری از طراحان هم دست به کار شدند و برای او طرحهایی به یادماندنی کشیدند که از روز پنجشنبه یکی دو طرحی را در سایت برنامه نود منتشر کردیم.
این طرحها در شبکه های اجتماعی دست به دست می شود و البته یکی از طرحها که خیلی هم دست به دست می شود، طرحی است که شهاب جعفرنژاد کشیده و خداحافظی او را نشان می دهد.
طرحی تاثیرگذار که نحوه طراحی چشمهای نوروزی به آن ویژگی خاصی داده است. روحش شاد و یادش گرامی.
ارسال دیدگاه
مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : 0